گفتگو با همسر خلبان شهيد حميدرضا سهيليان

او را خلبان بي باك صدا مي‌زدند
حميدرضا سهيليان در بيست و هشتمين روز از فروردين ماه 1333 در محله نارمك تهران به دنيا آمد. تحصيلاتش را تا مرحله اخذ ديپلم ادامه داد و در سال 1351 براى خلبانى بالگرد در هوانيروز استخدام شد.
او پس از گذراندن دوره هاى نظامى، زبان انگليسى، تخصصى پرواز در تهران و پايگاه مركز آموزش هوانيروز اصفهان با شهيد كشورى و ديگر دوستانش در تخصص بالگرد كبرى فارغ التحصيل شد. اولين واحد خدمتى اش با درجه ستوان سومى در پايگاه هوانيروز كرمانشاه (پايگاه شهيد كشورى فعلى) بود. در سال 1356 با «سوسن رجبيان» ازدواج كرد كه حاصل اين وصلت، دخترى به نام هانيه بود. هانيه در زمان شهادت پدر يازده ماه داشت.
سهيليان در روز بيست و يكم مهرماه 1359 در منطقه كوره موش غرب با نيروهاى بعثى درگير شد و به شهادت رسيد. همسرش درباره فعاليت هاى سياسى قبل از انقلاب او مى گويد: «با توجه به سانسور و اقدامات امنيتى شديدى كه وجود داشت، ارتشى ها نمى توانستند فعاليت زيادى انجام دهند. ولى سهيليان با شهيد كشورى خارج از پادگان مى رفتند و در مساجد اعلاميه ها را مى گرفتند. شبانه به پادگان مى بردند و آن جا به انتشار و پخش آن بين ارتشى ها و سربازها اقدام مى كردند.
وقتى از ايشان مى پرسيم شهيد سهيليان به جز خلبانى بالگرد جنگنده كبرى، تخصص ديگرى هم داشتند، جواب مى دهد: «بله. ايشان تست بايلوت بودند. اين به معناى اين است كه بالگردهايى را كه خراب مى شد، سهيليان درست مى كرد. قبل از هر خلبانى اين بالگردها را تست مى كرد. البته اين كار، قبل از انقلاب توسط امريكايى ها انجام مى شد.
تعقيب جنگنده عراقي با هليكوپتر كبري
از خانم رجبيان مى خواهم از حضور شهيد در روزهاى آغاز جنگ تحميلى صحبت كند و او مى گويد: «در اولين روزهاى جنگ، عراق به چند فرودگاه ايران حمله كرد (از جمله فرودگاه كرمانشاه.) در آن زمان حميد مشغول تست بالگرد بود كه با اين منظره مواجه شد. بلافاصله بالگرد را به زمين نشاند و با يك فروند بالگرد جنگنده كبرى به دنبال هواپيماى دشمن رفت. اما به دليل تأخيرى كه براى تعويض بالگردها صورت گرفت، اين عمليات با موفقيت انجام نشد. در يكى ديگر از مأموريت ها گلوله اى به بالگرد ايشان خورد كه بعد از رد شدن از شيشه بالاى سر ايشان رد شد. وقتى بعد از اتمام عمليات و نشاندن بالگرد به زمين، دوستان به طرف حميدرضا رفتند، ديدند كه او ناراحت است. پرسيدند: «اتفاق ناگوارى كه نيفتاده، پس چرا ناراحتى؟»
و حميد رضا جواب داده بود: «اين گلوله مى بايست به پيشانى من مى خورد و من شهيد مى شدم ولى از بالاى سر من رد شد».
شنيده ام كه به شهيد سهيليان خلبان بى باك مى گفتند، اما دليلش را نمى دانم. از همسرش كه مى پرسم، جواب مى دهد: «در يكى از عمليات هاى هوايى، بالگرد ايشان مورد اصابت گلوله هاى دشمن قرار گرفت و قسمت باك بنزين بالگرد سوراخ شد. به گفته دوستان، حميدرضا در شرايطى قرار گرفته بود كه مى بايست بالگرد را در همان منطقه مى نشاند و خودش به عقب برمى گشت. ولى ايشان براى اين كه بالگرد به دست دشمن نيفتد، به هر سختى و زحمتى كه بود خود را به پايگاه كرمانشاه رساند و بالگرد را سالم به زمين نشاند. از آن به بعد، دوستان، لقب خلبان بى باك را براى او انتخاب كردند و ايشان را با اين نام صدا مى زدند.»
وقتى مى خواهيم از خصوصيات شهيد و اعتقاداتش بيشتر بدانيم، همسر شهيد آهى مى كشد و سكوت مى كند. چند لحظه بعد مى گويد: «شهيد سهيليان خيلى مهربان بود. يكى از سربازان گروهان ايشان پس از شهادتش تعريف مى كرد شهيد سهيليان طورى در برابر زيردستان تواضع نشان مى داد كه ما خودمان را در برابر ايشان حقيرتر احساس مى كرديم.»
امروز مردن در بستر، ننگ است
يكى از جمله هاى شهيد كه هميشه در ذهنم هست اين كه او در دعاهايش آرزوى مردن در راه خدا را داشت و مى گفت: «امروز مردن در بستر، ننگ است.»
از نقش شهيد سهيليان در آزادى منطقه سرپل ذهاب مى پرسم كه پاسخ مى دهد: «يكى از افتخارات بزرگ شهيد سهيليان، آزاد كردن سرپل ذهاب بود. آن هم درست زمانى كه از تهران، دستورى مبنى بر تخليه پادگان سرپل ذهاب و از بين بردن مهمات داده شده بود تا مبادا انبار مهمات به دست دشمن بيفتد. حميدرضا هم دستور رسيده را ناديده گرفت و اعلام كرد: هر كس مى خواهد از اين پادگان برود، برود. اما هيچ كس حق ندارد يك بالگرد از اين جا خارج كند.
حميدرضا در حالى دستور را ناديده گرفت كه حتى دشمن، سيم هاى خاردار پادگان را رد كرده بود. به گفته شهيد شيرودى حميد آن چنان براى آزادكردن سرپل ذهاب، مصمم بود كه روى چمن هاى پادگان يكه و تنها و با اراده راسخ نشسته بود و نمى شد تنهايش گذاشت. به همين خاطر، من و چند تن از دوستان به طرفش رفتيم و اعلام آمادگى كرديم.»
در يك عمليات گسترده اى كه با فرماندهى شهيد سهيليان انجام شد، به كمك خدا و همراهى دوستان، پادگان سرپل ذهاب آزاد شد.
شهيد شيرودى از آن پس مى گفت: «حميد از مهارت بسيار بالايى برخوردار است. او در اين عمليات، تنها خلبانى بود كه هدف را به صورت منحنى مى زد و فقط با شليك يك تير، موفق به منهدم كردن ادوات دشمن مى شد.»
شيرودى هميشه از حميد مى پرسيد: «چطور مى توانى اين كار را انجام بدهى؟ در حالى كه شليك تير مستقيم چندان ساده نيست و تيرهاى زيادى بايد شليك كنيم تا به هدف بخورد، تو با شليك هر تير، مى توانى به صورت منحنى هدف را بزنى و تانك را منهدم كنى. حميد با لبخند در جواب او مى گفت: من فقط تير را پرتاب مى كنم. اين خداوند است كه آن را بر سر دشمن فرود مى آورد و تانك و ادوات زرهى آن ها را منهدم مى كند.»
مى دانم كه در اين راه، برگشتى نيست. ولى مى روم
سوسن رجبيان، شهادت همسرش را اين گونه توصيف مى كند: «آن طور كه دوستان ايشان نقل مى كردند، مى گفتند: حميد قبل از رفتن به ما گفت: مى دانم كه در اين راه، برگشتى نيست. ولى مى روم.
آخرين مأموريت و پرواز حميدرضا در غرب كشور و در 20 كيلومترى پادگان سرپل ذهاب بود كه او و همپروازش سعدالله داورزاده در روز بيست و يكم مهر سال 59 بعد از گذشت بيست و يك روز از جنگ در منطقه كوره موش با بعثى ها درگير شدند.
سهيليان و ديگر اعضاى تيم در اين درگيرى تلفات بى شمارى به تانك ها و نيروهاى دشمن وارد كردند و باعث شدند دشمن كيلومترها عقب نشينى كند.»
آخرين مرحله پرواز اين خلبان شجاع هوانيروز مصادف شد با اصابت گلوله توپخانه دشمن به بالگردش كه منجر به شهادت ايشان و همپروازش سعدالله داور زاده شد. ياران پروازى او حكايت مى كنند كه در موقع عمليات با خلبان شيرودى تماس مى گيرد و از او مى خواهد كه به پادگان سرپل ذهاب برگردد. اما وقتى شيرودى به پادگان مى رسد با جنازه سوخته سهيليان روبه رو مى شود و ديدارشان به قيامت موكول مى شود.
از سوسن رجبيان مى پرسم، احساس دوستان نزديك شهيد، به خصوص شهيد احمد كشورى موقع شهادت سهيليان چگونه بود؟ نگاهش به دور دست ها خيره مى شود و مى گويد: «شهيد سهيليان و كشورى چون هم دوره بودند و ارتباط نزديكى با هم داشتند، به همديگر وابستگى عاطفى خاصى داشتند. بعد از شهادت حميدرضا، دور احمد كشورى را گرفته بودند تا از خبر شهادت حميدرضا مطلع نشود. اما وقتى در اخبار راديو شهادت سهيليان را اعلام كردند، احمد كشورى هم شنيده بود.. دوستانش مى گويند: شهيد كشورى به قدرى از شنيدن اين خبر ناراحت شد كه چند روز عزادار بود و غذا نمى خورد.
كرمانشاه بدون حميد هيچ صفايي ندارد
بعدها همسر شهيد كشورى برايم تعريف كرد كه احمد مى گويد: «از وقتى حميدرضا شهيد شده احساس مى كنم يك بالم شكسته و نمى توانم پرواز كنم.»
كشورى شب قبل از شهادتش به همسرش گفته بود كه اگر جنگ تمام شود من يك لحظه هم در كرمانشاه نمى مانم. چون كرمانشاه بدون حميد، هيچ صفايى ندارد.
يك شب شهيد احمد كشورى، حميد رضا را در خواب مى بيند كه در باغى پر از گل است و عمارتى را به او نشان مى دهد و مى گويد: اين ساختمان براى توست. منتظرت هستم.
شهيد كشورى اين خواب را براى همسرش تعريف كرده بود و فرداى آن روز در ايلام به شهادت رسيد.
حجت الاسلام هاشمى رفسنجانى در مورد اين سه شهيد كشورى، سهيليان و شيرودى گفت: اين سه نفر، حق بزرگى بر گردن كشور ما دارند. به خاطر رشادت هايى كه از خود نشان دادند، كشور ما مديون زحمت هاى آن هاست.


منبع:جام جم